باز درگیر تو ام

باز درگیر تو ام
باز همهمه ی سکوت بی تو بودن زمین گیرم کرده
سراب لحظه های با تو بودن،عذاب لحظه های بی تو بودن را به رخم می کشد
چه خوش خیال بودم که فکر میکردم تنهایی تنها درد من است
درد من چشم هاییست که مانند شمعی نیم سوخته
نا امیدانه  به هر سو سرک می کشد
که شاید معصومیت این چشم ها،تلالو برق چشم های تو را در دوردست بیابد
درد من تاوان دقیقه هاییست که از یاد تو غافل بودم...
و همچنان مشتاقانه در تنهایی تنهای خود می سوزم
به امید رسیدن همان لحظه ی کوتاهی که تو
قدم به درگاه خلوت و نمناک من می گذاری
و تو بی خبر از اینکه،عادت چشمان من چشم به در دوختن است